نقد افكار ابن تيميّه (3)
ابن تيميّه و خلافت امام علي عليه السلام
نقد افكار ابن تيميّه (3)
اتفاق نظر مسلمانان بر خلافت علي
آيا ابن تيميّه مي پذيرد كه اميرمؤمنان علي (عليه السلام) خليفه و جانشين پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) باشد؟آيا ابن تيميّه حضرت مولي الموحّدين را به عنوان خليفه رسول خدا قبول دارد يا نه؟
بر همگان روشن است كه هيچ مسلماني در خلافت و جانشيني آن حضرت ترديدي ندارد و همه ي مسلمانان متفقند كه او خليفه و جانشين پيامبر خداست؛ اما آن چه مورد اختلاف شيعه و سنّي است اين است كه شيعيان، آن حضرت را خليفه بلافصل و نخستين امام و جانشين پس از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مي دانند، البته حقّ نيز همين است و ديگران آن وجود مقدس را در مرتبه چهارم مي دانند.
شما نمي توانيد مسلماني را پيدا كنيد كه به طور كلي منكر خلافت حضرت علي (عليه السلام) باشد.
آري، تنها گروهي از خوارج و ناصبي ها كه با بغض، كينه و دشمني آن حضرت بزرگ شده اند و دشمني و ناسزاگفتن به آن بزرگوار را مايه ي تقرّب به پروردگار مي دانند، خلافت آن حضرت را نمي پذيرند و تمامي مسلمانان، چه شيعه و چه سنّي، اين عده را كه به نام هاي ناصبي، خارجي و دشمن اهل بيت (عليهم السلام) معروفند، از اسلام خارج مي دانند.
پرسش ما اين است كه چرا ابن تيميّه با تمامي مسلمانان مخالفت كرده و با نواصب و خوارج هم صدا شده است؟ آيا در حقيقت، او يك ناصبي است؟
اكنون به بعضي از عبارت هاي او در اين زمينه دقت كنيد. او مي گويد:
مردم در مورد خلافت و جانشيني علي چند دسته اند:
بعضي مي گويند: هم او امام بود و هم معاويه...
برخي مي گويند: در آن زمان امام وجود نداشت؛ بلكه دوران فتنه بود...
گروه سومي برآنند كه علي، امام است و او به درستي با كساني كه به جنگ او آمدند جنگيد. هم چنين صحابه اي كه با او جنگيدند هم چون طلحه و زبير مجتهد بوده و كار درستي انجام داده اند (!!)... طايفه چهارمي علي را امام مي دانند و مي گويند: او مجتهد بود و به درستي دست به شمشير برد و جنگيد و آن هايي كه به جنگ او آمدند نيز همگي مجتهد بودند؛ اما در اجتهادشان اشتباه كرده اند...
پنجمين گروه مي گويند: علي با آن كه خليفه بود و او از معاويه به حقّ نزديك تر بود، اما بهتر بود كه دست به شمشير نمي برد (1).
ابن تيميّه در اين ديدگاه تنها به همين 5 قول اكتفا كرده و قول ششمي را ذكر نمي كند. در جاي ديگر قدم را فراتر گذاشته و به راحتي تاريخ مسلّم را انكار نموده مي گويد:
بسياري از نخستين سابقين در اسلام از علي پيروي نكردند و با او بيعت ننمودند و بسياري از صحابه و تابعين با او جنگيدند. (2)
دقت كنيد! او ادعا مي كند بسياري از كساني كه در اسلام آوردن و هجرت از ديگر صحابه سبقت گرفته اند، نه با آن حضرت بيعت كردند و نه از او پيروي نمودند.
اي كاش ابن تيميّه دست كم نام سه نفر از اين سبقت گيرندگان را براي ما ذكر مي كرد، يا يكي از منابع تاريخي كه آن را گفته است، براي ما بازگو مي كرد.
شايد منظور وي از گروه بسيار، پيشوايش معاويه است، همو كه در فتح مكه به زور شمشير مسلمانان، به اسلام تظاهر كرد و همين گونه در اسلام سبقت گرفت و با رفتن به شام و فرمان روايي بر آن سامان نيز هجرت كرد (!!)
به نظر ما آن چه كه ابن تيميّه را وادار كرده است چنين بنويسد و تاريخ مسلّم را انكار كند، تنها بغض و كينه اي است كه در درونش شعله ور است. او حتي نمي تواند كوچك ترين فضيلتي را براي حضرت علي (عليه السلام) ببيند و از اين كه آن امام انس و جان خليفه پيامبر باشد- حتي در مرتبه چهارم- تحمل نكرده و رنج مي برد. به نظر شما سبب اين همه كينه چيست؟
ابن تيميّه در جاي ديگر چنين مي نويسد:
ما مي دانيم زماني كه علي زمام امور را به دست گرفت بسياري از مردم، معاويه و ديگران را خليفه خود مي دانستند (3).
در يك مقايسه ي روشن، زماني كه گروهي بسيار اندك در سقيفه بني ساعده با ابوبكر بيعت مي كنند، آن گاه بر همگان لازم و واجب مي شود كه با آن ها هم صدا شده و هركه با او بيعت نكند، فرمان قتلش صادر گردد و يا با زدن برچسب ارتداد به آنان، جنگ با آن ها واجب و اموال و زنانشان به يغما مي رود، حتي اگر مخالف با آن بيعت دختر پيامبر باشد. خانه اش به آتش كشيده مي شود، جنينش سقط شده و شهيد مي گردد.
اما زماني كه تمامي مهاجر و انصار پس از قتل عثمان با امير مؤمنان علي (عليه السلام) بيعت مي كنند و براي بيعت آن گونه هجوم مي آورند كه مجالي براي حضرت باقي نمانده و فشار جمعيت برايش دشوار مي شود، حكم ارتداد و قتل مخالفان اين بيعت صادر نمي شود، نه تنها آن ها را مرتد نمي دانند؛ بلكه حاضر نيستند به گمراهي آنان رضايت دهند. نه تنها آن ها را مرتد نمي دانند؛ بلكه حاضر نيستند به گمراهي آنان رضايت دهند. نه تنها آن ها را گمراه نمي دانند، كار آن ها را عين صواب دانسته و شخصي چون ابن تيميّه بي شرمي را به حد اعلا رسانده و مخالفت آن ها را - كه در ابتدا خود با حضرت بيعت كرده بودند- دليل بر بطلان بيعت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) مي داند (!!)
ابن تيميّه آن چنان در خلافت اميرالمؤمنين (عليه السلام) اما و اگر كرده تا خواننده را قانع سازد كه مولاي متقيان علي (عليه السلام) هم چون خلفاي قبلي و بعدي، بهره اي از خلافت و جانشيني پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نبرده است. او مي گويد:
كساني كه جايز مي دانند در يك زمان دو خليفه باشد، بر اين عقيده اند كه هر دوي آن ها ( منظورش اميرالمؤمنين (عليه السلام) و معاويه ) جانشين پيامبر بوده اند...
اگر گفته شود كه خلافت علي با بيعت اهل قوت و شوكتِ اسلام ثابت شده؛ همان طور كه خلافت پيشينيان نيز با بيعت آن ها ثابت شده است؛ در جواب مي گويند: طلحه و زبير به زور با او بيعت كردند. همان ها كه با او بيعت كردند به جنگ با او برخاستند؛ بنابراين اهل قوت و شوكتِ اسلام بر بيعت با او جمع نشدند. هم چنين زماني بيعت با او همانند قبلي ها واجب است كه به سان خلفاي پيشين رفتار كند (4).
ابن تيميّه در اين عبارت، رفتار سه خليفه پيشين را ملاك سنجش اميرمؤمنان علي (عليه السلام) و بيعت با او مي داند؛ يعني تنها در صورتي بيعت با او واجب و پيروي از او لازم است كه چون آن ها عمل كند. گويا كردار آن ها وحي مسلّم و آن ها ميزان سنجش حق و باطل هستند و آن حضرت هيچ بهره اي از آن ندارد. اين در حالي است كه پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله) اميرمؤمنان علي (عليه السلام) را ملاك تشخيص حق و باطل قرار داد و فرمود:
علي مع الحق و الحق مع علي يدور معه حيثما دار (5).
علي با حق است و حق با علي؛ و هرجا علي باشد، حق همان جاست.
در حديث ديگري پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) فرمود:
من ناصب عليّاً الخلافة من بعدي فهو كافر (6)؛
هركه با خلافت علي پس از من مخالفت كند و با او دشمني داشته باشد، كافر است.
ابن تيميّه در جواب از اين حديث مي گويد:
اين گونه احاديث، علي نيز را مي گيرند و لازمه اش آن است كه او، خدا و رسولش را تكذيب كرده باشند (!!) پس اگر اين احاديث صحيح باشند تمامي صحابه كافر خواهند بود؛ چه او و چه غير او. اما آن هايي كه با خلافت او مخالفت كرده و به جنگش آمدند؛ در اين حديثِ دروغين، كافر معرفي شده اند و علي نيز به اين روايات عمل نكرده است.
از طرفي بسياري از نخستين پيشينيان از علي پيروي نكرده و با او بيعت نكردند و بسياري از صحابه و تابعان با او جنگيدند.
آن گاه مي گويد:
نيمي از امت اسلام يا كمتر و يا بيشتر با او بيعت نكردند؛ بلكه بسياري از آن ها با او جنگيدند و او نيز با آن ها جنگيد و بسياري از آن ها، نه به جنگ او آمدند و نه او را در جنگ همراهي كردند (7).
خلافت به دست خداست
بنابر عقيده راستين شيعه- كه ادلّه و شواهد بسياري از قرآن و احاديث ثابت و مسلّم نزد شيعه و سني دارد- خلافت و امامت اميرمؤمنان علي (عليه السلام) پس از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به طور مستقيم از جانب خداوند معين شده و انتخاب مردم هيچ نقشي در آن ندارد، همان طور كه انتخاب و رأي مردم در تعيين پيامبر اثري ندارد؛ چه مردم بخواهند يا نخواهند، بيايند يا نيايند او خليفه رسول خدا و امام و امين خدا در زمين است.اما بنابر عقيده اهل سنت- كه سخني برخلاف خرد و نادرست است كه در جاي خود مفصل بيان كرده ايم- هرگاه مردم با شخصي بيعت كردند و او را خليفه خود و زمامدار مسلمانان دانستند بر همگان لازم و واجب مي شود كه با او بيعت كرده و مخالفت با او حرام و گاهي در حد كفر است.
زماني كه اهل حلّ و عقد ( يعني بزرگان اسلام ) با كسي بيعت كردند، خلافت او ثابت شده و نه تنها خود آن ها حق ندارند با او مخالفت كنند؛ بلكه آن هايي هم كه نبوده اند و بيعت نكرده اند نيز حق مخالفت ندارند و بيعت گردن آن ها را نيز مي گيرد.
بيعت با اميرمؤمنان علي
به اتفاق تواريخ بعد از آن كه مسلمانان از بي عدالتي هاي عثمان به ستوه آمدند، از شهرهاي مختلف جمع شده و او را به قتل رساندند. آن گاه همگي هجوم آوردند تا با اميرمؤمنان علي (عليه السلام) بيعت كنند. آن حضرت وضعيت آن روز و حال مردم را چنين توصيف مي كند:إلي أن انتكث عليه فتله، وأجهز عليه عمله، و كبت به بطنته، فما راعني إلا و الناس كعرف الضبع إليّ ينثالون عليّ من كلّ جانب، حتي لقد وطي الحسنان، وشقّ عطفاي مجتمعين حولي كربيضة الغنم (8)؛
عثمان آن قدر اسراف كرد كه ريسمان بافته او باز شد و اعمال او مردم را برانگيخت و شكم بارگي او نابودش ساخت. پس مردم به من مهلت ندادند مگر آن كه هم چون يال هاي پُرپشت كفتار به سمت من آمده و از هر طرف مرا احاطه كردند تا آن كه نزديك بود حسن و حسين لگدمال گردند و رداي من از دو طرف پاره شد، مردم چون گله هاي گوسفند مرا در ميان گرفتند.
به راستي ابن تيميّه بر چه مبنايي نوشته كه بعضي با اكراه و زور با آن حضرت بيعت كرده اند؟
چه كسي بر سر آن ها شمشير بلند كرده بوده كه بايد بيعت كنيد؟ همان كاري كه در سقيفه بني ساعده و بعد آن انجام دادند (9).
چه كسي براي مخالفان بيعت فرمان قتل صادر كرده بوده؟ همان طور كه عمر در سقيفه ( پيش از آن كه مردم در مسجد بيعت كنند) فرمان قتل سعد بن عُباده را صادر كرد.
گذشته از اين ها، آيا از نظر ابن تيميّه نكث عهد و شكستن پيمان و بيعت، هيچ گناهي ندارد؟
آيا پيمان شكني كساني كه بعد از بيعت كردن با اميرالمؤمنين (عليه السلام) پيمان شكسته و دست به شورش و قتل و غارت زدند و با آن حضرت جنگيدند- كه از آن ها به عنوان ناكثين « پيمان شكنان » ياد مي شود-سبب سستي خلافت آن حضرت و بي اعتباري بيعت عمومي مردم نمي گردد؟!
نارضايتي از عدالت
گاهي ابن تيميّه آن چنان آتش خشم و كينه خود به اميرالمؤمنين (عليه السلام) را آشكار مي سازد كه شنيدن سخنانش انسان را مي آزارد چه رسد به خواندن و تأمل و تدبّر در آن. او مي گويد:نيمي از مردم آن زمان او را عادل نمي دانند. خوارج او را تكفير مي كنند و غير خوارج نيز چه از خاندانش يا ديگران مي گويند: او با آن ها منصفانه رفتار نكرده است. پيروان عثمان مي گويند: او از كساني است كه به عثمان ستم كرده است و در كل، آن عدالتي كه از عمر ظاهر شد (!!) از علي سر نزد؛ با اين كه مردمانش بيشتر و گستره آن ها فراگيرتر بود، حتي نزديك به عدالت عمر نيز از او ظاهر نشده است (!!) (10)
بسيار طبيعي است مردمي كه در طول چند دوره به چپاول گري و بي عدالتي عادت كرده اند، از عدل اميرالمؤمنين (عليه السلام) آزرده خاطر شوند. نظام طبقاتي كه عمر بنيان آن را نهاد و عرب را از غير عرب برتر و قريش را تافته جدا بافته قرار داد، نظام سرمايه داري كه عثمان آن را به راه انداخت و بيت المال مسلمانان را سخاوتمندانه در بين اقوام خود تقسيم كرد، مردمي را تربيت كرد كه به بي عدالتي و چپاول ثروت ها و قدرت ها عادت كرده بودند، به خاطر نژاد، قبيله و عشيره به پست هاي حساس مي رسيدند، سهمشان از بيت المال بسيار متفاوت از ديگران بود.
اكنون مظهر عدل الهي اميرمؤمنان علي (عليه السلام) و ذليل كننده كافران و منافقان آمده، دست آن ها را از بيت المال كوتاه كرده، به همه با يك ديد نگاه مي كند، بين عرب و عجم فرق نمي گذارد، سهم قريشي بودن را انكار مي كند و پست ها و ولايت ها را براساس لياقت و شايستگي افراد تعيين مي كند، نه براساس نژاد و عشيره.
نمونه اي از عدالت عمر و عثمان
طبيعي است در چنين شرايطي عده اي از رفتار حضرت علي (عليه السلام) برآشفته گردند و بگويند كه او هم چون عمر رفتار نمي كند، به هيچ وجه دور از انتظار نيست كه با آن حضرت به جنگ و ستيز برخيزند. اكنون به يك نمونه از عدالت عمر توجه كنيد!مالك پيشواي مالكيان از شخص مورداعتمادي كه او از سعيد بن مسيّب شنيده چنين نقل مي كند:
أبي عمر بن الخطّاب أن يورّث أحداً من الأعاجم إلا أحداً ولد في العرب.
قال مالك: و إن جائت امرأة من أرض العدوّ فوضعته في أرض العرب فهو ولدها يرثها إن ماتت ميراثها من كتاب الله (11)؛
عمر بن خطاب اجازه نمي داد غير عرب ( از عرب ) ارث ببرد مگر آن كه در سرزمين عرب ها به دنيا آمده باشد.
مالك گويد: هرگاه زن بارداري از سرزمين دشمن مي آمد تنها در صورتي آن فرزند پس از مرگ مادرش طبق كتاب خدا ارث مي برد كه در زمين عرب ها به دنيا آمده باشد.
اين هم گوشه اي از عدالت عثمان:
زماني كه شمال افريقا- از طرابلس غرب تا طنجه- فتح شد و به دست مسلمانان افتاد، عثمان تمامي ثروت هاي آن سامان را يكجا به عبدالله بن ابي سرح بخشيد، بدون آن كه احدي از مسلمانان را در آن شريك سازد. (12)
آن روز كه به مروان بن حكم، صد هزار از بيت المال داد و دخترش را به حباله نكاح او درآورد، دستور داد به ابوسفيان دويست هزار از بيت المال بدهند.
زيد بن ارقم خزانه دار عثمان، كليدهاي بيت المال را نزد عثمان آورد و گريست.
عثمان گفت: از اين كه من به خويشاوندانم رسيدگي مي كنم ناراحتي و به خاطر اين كه صله ي رحم مي كنم گريه مي كني؟!
گفت: نه، گريه من به اين جهت است كه گمان مي كنم تو به خاطر آن چه در زمان رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در راه خدا خرج كردي امروز اين اموال را از بيت المال مسلمانان برمي داري. به خدا سوگند! اگر به مروان صد درهم بدهي زياد به او داده اي.
به ناگاه عثمان گفت: ( تو شايستگي خزينه داري را نداري) كليدها را بينداز، ما شخص ديگري را به اين كار مي گماريم. (13)
جاي تعجب نيست مردمي كه با اين دست و دل بازي هاي عثمان خو گرفته اند از عدل اميرمؤمنان علي (عليه السلام) برنجند و نسبت ظلم و ستم به آن جناب بدهند.
نگاهي به عدالت حضرت علي
عده اي به حضرت علي (عليه السلام) اعتراض كردند كه چرا بيت المال را به طور مساوي تقسيم مي كني؟ در ابتداي كار به رؤسا و اشراف بيشتر بده تا پايه هاي حكومتت استوار گردد.آن حضرت از اين سخن برآشفت و فرمود:
أتأمروني- و يحكم- أن أطلب النصر بالظلم و الجور فيمن ولّيت عليه من أهل الإسلام؟ لا والله، لا يكون ذلك ما سمر السمير، و ما رأيت في السماء نجماً. والله لو كانت اموالهم مالي لساويت بينهم فكيف و إنما هي اموالهم. (14)
واي بر شما! به من مي گوييد با ظلم و ستم بر مسلماناني كه به آن ها مسلط شده ام، پايه هاي حكومتم را استوار سازم و بر دشمنانم پيروز شوم؟ نه، به خدا سوگند! هرگز چنين نخواهد شد تا روزگار باقي است و تا وقتي كه ستاره اي در آسمان مي بينم.
به خدا سوگند! اگر اين ها مال من بود در ميان آن ها به تساوي تقسيم مي كردم، چه رسد به اين كه اموال خودشان است.
ابن تيميّه به دفاع از ناكثين و پيمان شكنان با حضرت علي (عليه السلام) برخاسته و مي گويد:
عذر كساني كه از بيعت با او سرباز زدند از عذر سعد بن عُباده و غير او آشكارتر است كه از بيعت ابوبكر سرپيچي كردند. (15)
او در پايان، سخن اول خود را مي گويد كه اصلاً خلفاي پيامبر تنها سه نفرند و اميرالمؤمنين (عليه السلام) جزو آن ها نيست. او مي گويد:
از شافعي و ديگران نقل شده كه گفته اند: خلفا سه نفرند: ابوبكر، عمر و عثمان. (16)
پي نوشت ها :
1.منهاج السنّه: 537/1-539.
2.همان:234/8.
3.منهاج السنّه:89/4.
4.منهاج السنّه:465/4.
5.اين حديث در منابع شيعه و سني نقل شده است. براي نمونه ر. ك: الخصال:496، الامالي: شيخ صدوق: 150، كفاية الاثر:20، الاحتجاج:97/1، بحارالانوار:432/10، شرح الاخبار:60/2، الفصول المختاره:97 و 135، مجمع الزوائد:235/7، تاريخ بغداد:322/14، تاريخ مدينه دمشق:449/42، ينابيع المودة:173/1، المعيار و الموازنه:119، شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد:297/2.
6. كشف اليقين: 293 به نقل از المناقب ابن مغازلي:41، حديث 64.
7. منهاج السنّه:105/4.
8. نهج البلاغه: خطبه 3.
9. ر. ك: شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد:219/1.
10. منهاج السنّه:18/6.
11. موطا مالك:520/2 ح 14.
12. شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد:199/1.
13. همان: 199/1.
14. الكافي:31/4 حديث 3.
15. منهاج السنّه:388/4.
16. همان:404/4.
حسيني ميلاني، علي، (1390)، افكار ابن تيميّه در بوته نقد، قم: الحقايق، چاپ سوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}